نویسنده: احمد نراقی
وحی و تجربهی دینی
و چون او نگریست اینک آن بوته به آتش مشتعل است، امّا سوخته نمیشود[1]. و به خانوادهی خود گفت: درنگ کنید، که من از دور آتشی میبینم، شاید برایتان قَبَسی بیاورم یا در روشنایی آن راهی بیابم. چون نزدیک آتش آمد، ندا داده شد: ای موسی من پروردگار تو هستم. پایافزارت را بیرون کن که اینک در وادی مقدس طُویَْ هستی. و من تو را برگزیدهام. پس به آنچه وحی میشود گوش فرادارد. خدای یکتا من هستم، هیچ خدایی جز من نیست. پس مرا بپرست و تا مرا یاد کنی نماز بگزار. قیامت آمدنی است.
میخواهم زمان آن را پنهان دارم تا هر کس در مقابل کاری که کرده است، سزا بیند. آن کش که به آن ایمان ندارد و پیرو هوای خویش است، تو را از آن رویگردان نکند، تا به هلاک افتی. ای موسی، آن چیست به دست راستت؟ گفت: این عصای من است. بر آن تکیه میکنم و برای گوسفندانم با آن برگ میریزم. و مرا با آن کارهای دیگر است[2].
این واقعه، از جمله وقایع شاخصی است که ادیان توحیدی را از ادیان وحدت وجودی و ادیان طبیعی متمایز میکند. تلقی ادیان توحیدی، اولاً، خداوند موجودی متعالی و به کلّی دیگر است، امّا در عین حال میتواند به نحوی از انحاء خویشتن را بر انسان مکشوف سازد و با وی رابطهای شخصی برقرار کند؛ یعنی با وی مهر بورزد، بر وی خشم بگیرد، در مصایب یاریش کند و بالاتر از همه با وی سخن بگوید و سخنان وی را بشنود.
ثانیاً، انسان موجودی متناهی است، امّا در عین حال میتواند طرف رابطهی خداوند واقع شود و از وی تجربهای شخصی بیابد.
بنابراین، از جمله خصایص ممیز ادیان توحیدی از ادیان وحدت وجودی و ادیان طبیعی امکان تجربهی دینی، یعنی ادراک تجلّی خداوند و برقراری رابطهای شخصی با وی است، رابطهای که متضمن عناصر معنایی و اعتباری است. در ادیان طبیعی (یعنی ادیانی که اساساً مبتنی بر یافتهها و براهین عقلی صِرف است) خداوند نتیجهی یک یا مجموعهای از براهین است و لذا ارتباط انسان با وی صرفاً عقلی و مفهومی است. در ادیان وحدت وجودی، به یک معنا تجربهی دینی ممکن است، امّا خداوند به مثابهی موجودی متشخص که با انسان رابطهای شخصی برقرار میکند، تجربه نمیشود. تجربهی دینی، به معنای ارتباط شخصی خداوند متشخص با انسان، ویژهی ادیان توحیدی است. در ادیان توحیدی این تجربههای معرفتآموز و استحالهبخش را وحی مینامند. بنابراین، ادیان توحیدی مبتنی بر وقایع وحیانی یا «وحی-مدار» هستند.
وحی چیست؟
1. در قلمرو ادیان توحیدی، «وحی» (به وجه عام) عبارت است از ارتباط خداوند به ویژه با انسان. به بیان دیگر، تجربهی وحیانی، تجربهی انکشاف یا آشکارگی خداوند بر انسان است. امّا خداوند خود را به انحای گوناگون بر انسان مکشوف میسازد. لذا بنابراین مبنا، دست کم میتوان سه نوع «وحی» (به وجه عام) را از یکدیگر متمایز کرد[3]:
1-1. وحی تکوینی: وحی تکوینی به معنای آن است که خداوند ساختمان وجودی انسان را چنان آفریده است که به اقتضای طبع پارهای معارف را در مورد خداوند تصدیق کند. به بیان دیگر، خداوند خویش را از طریق «معرفت باطنی» یا «معرفت فطری» بر انسان مکشوف میسازد. امّا این انکشاف، عمدتاً «علمی» است یعنی، شخس خداوند را میشناسد. بنابراین، خداوند در این مقام از طری نحوهی خلقت یا ساختمان وجودی انسان با وی ارتباطی معرفتی برقرار میکند.
امّا در تفسیر این معرفت و نحوهی تحصیل آن دست کم سه نظریه مطرح شده است:
الف. مطابق نظریهی اوّل، در ضمیر یا حافظهی ناخودآگاه همهی انسانها، از آن حیث که انسان هستند، معرفتی پیشین نسبت به خداوند به ودیعت نهاده شده است. امّا این معرفت نهفته و بالقوه است. پیامبران و حکیمان الهی با «تذکر» این معارف، آنها را از مرتبهی بالقوهگی به مقام فعلیت و شکفتگی درمیآورند.
این تلقی در نظریهی شناخت افلاطون ریشه دارد. در رسالهی منون، از جمله رسالههای افلاطون، آمده است[4] که روزی سقراط با بردهای که کاملاً از علم هندسه بیخبر بود، وارد بحث میشود. سقراط از آن برده سؤالات پیدرپیای دربارهی موضوعات علم هندسه میکند، و برده در ضمن پاسخدادن به پرسشهای سقراط رفته رفته معرفت پیچیدهتر و دقیقتری دربارهی قضایای علم هندسه از خود بروز میدهد، و در نهایت، بدون آنکه سقراط ایجاباً تعلیمی به برده داده باشد، برده خود را واجد معرفتی دقیق و فنّی نسبت به پارهای قضایای علم هندسه مییابد. مطابق تلقی افلاطون، آن برده با این معرفت تفصیلی و دقیق نسبت به قضایای هندسه زاده شده است، امّا این معرفت به نحو مضمر و پنهان در روح وی بوده است، سقراط صرفاً در مقام یک قابله، آن معرفت نهفته را به مرتبهی خودآگاهی درآورده است.
اندیشمندان در سنت ادیان توحیدی از دیباز با این نظریهی شناخت آشنایی داشتهاند. و به اعتقاد بعضی از مألهان پارهای از تعالیم دینی، به ویژه اصل معرفت به خداوند، به صورت هستههای پنهان آگاهی در نهاد آدمیان به ودیعت نهاده شده است، و در واقع خداوند به این شیوه، راه شناخت خویشتن را بر آدمیان گشوده است، و خود را بر آنها آشکار ساخته است.
ب. مطابق نظریهی دوّم، خداوند در فطرت انسان قوه و تمایلی طبیعی به ودیعت نهاده است، و انسان به واسطه این تمایل فطری، به محض مشاهده نشانهها و آیات عالم درمییابد که جهان، مصنوع و مخلوقِ موجودی مقدس و عظیم به نام «خداوند» است. برای مثال، بیکرانگی اقیانوس، عظمت لایتناهی آسمان، ظرافت هندسی گل سرخ و غیره، هر یک میتواند به منزلهی آیهای باشد که شخص را متوجه خداوند و معتقد به وجود وی سازد. در این مقام، استنتاجی صورت نمیگیرد، بلکه دیدن گل همان است و تصدیق وجود خداوند همان. بنابراین، مطابق این نظریه، معرفت الهی پیشاپیش در نها?
نظرات
مهقالهیهکی زۆر سهرنجڕاکێش بوو، بهڵام داخهکهم کهس بیخوێنێتهوه!